شکست ...
از فقر و تهیدستی و ادبار شکستم
یک بار نه ، ده بار نه ، صد بارشکستم
در رهگذر سیل فنا برگ و برم ریخت
چون شاخه ی خشکیده ی بی بارشکستم
از بس که غمی نو به نو آمد به سراغم
در هر قدم افتادم و بسیار شکستم
در دایره ی هستی از اقبال بد خویش
چرخیدم و سرگشته چو پرگار شکستم
بغضم به گلو عقده شد و راه نفس بست
در چشم جهان بین همه دم خار شکستم
آن توبه که افسونگری زاهدم آموخت
تا ساغر می گشت پدیدار شکستم
یک عمر ملالی که نصیب من و دل شد
تاوان دلی بود که از یار شکستم.
+ نوشته شده در شنبه نوزدهم آبان ۱۳۹۷ ساعت 14:5 توسط عباس خوش عمل
|
«شعله ی آواز» پایگاه سروده های جدی ارادتمند در قالبهای مختلف (سنتی و نیمائی) است.