تک بیت
اندازه ی یک شعــــر خـــــدا را بشناسیم؟
اندازه ی یک شعــــر خـــــدا را بشناسیم؟
در عــــرصه ی محشری که باشـــد فــــردا
گـــــوینـــد مرا بـــه پـــای میــــزان فــــردآ
یارب چـــه کنم اگــــر نباشـــد بــــه لبـــــم
گلنغمــــــه ی «ربّ لاتــــــذرنــی فـــــردا»*
(2)
دیشب مــــن و دل مقیــــــم کــویی بودیم
ســــرمست ز بـــــاده ی سبـــــویی بودیم
من در پــــی دل دوان دوان ، او پی یــار
هــــر یک طــــرفی به جستجویی بودیم.
______________
*پروردگارا!مرا تنها نگذار(انبیاء:89)
با لشکـــــر غمـــزه ، جیــــش نـــاز آوردی
صـــد همچــو مـــرا به مرد رندی صـــد بار
بـــردی لب چشمــه ، تشنـــــه بــاز آوردی.
حقیقت از دل پـــر ، دست خـــالی سخت می ترسم
بـــه سیــــــر قهقرایی رفتم از بس در جــــوانسالی
بـــه روز پیــــری از اوج تعــــالی سخت می ترسم
ندارم شکــــوه ای از وضــع روحی - معنوی اما
ز وحشتناکـــــــی اوضــاع مالـــی سخت می ترسم
درآن محفل که ساقی خون رز درشیشه می ریزد
تبسّم گر کند جـــــام سفـــــــــالی سخت می ترسم
طبیب آمــــد به بالین من و نبضــم گرفت و گفت
ز هذیــانهــای بیمـــــار خیـــالی سخت می ترسم
چنان خــــو کرده با رخـــــدادهــــای طالع نحسم
که گرقسمت شودفرخنــــده فالی سخت می ترسم
تو را دیدم دلم لرزید و پایم سست شد ، اینک
از این کیفیّت حــــالی به حـالی سخت می ترسم
مقابل چونکه شدآیینه بامن صاف وصادق گفت
از این آدم نمــــــــای لاابـــالی سخت می ترسم
پس از عمری به سر بردن در اوج تلخکامیها
دراین هنگامه ازشیرین مقالی سخت می ترسم
ز گشتاپـــوی بــی هنگام عزرائیل خوفم نیست
کند اجـــرا چـــو حکم انتقالی سخت می ترسم.
حلالم کن اگر دیدی بـد از من
اگر گاهی خطائی سر زد از من
مبادا آن دل نازک خیـــالـت
برنجد ، خون شودیا لرزدازمن
دریغ ای گل مکن در باغ هستی
تبسّمهای ناب سـرمــد از مـن
به جانم گرکنی هرلحظه نفرین
سزایم تاکه شر می زایداز من
اگر پاداشـــن افرشته از تو
وگر پادافره دیو و دد از من
به جبران دلی کآزردم از تـو
تو راهردم دعای بی حد از من
به جز سرمایه ی عشق تودر دل
چه کالائی دگر می ارزد از من؟
سزایم تا ابد شرمندگی بــاد
اگر راه محبّت شد ســد از من
به راهم دستگیری شاید از تو
به پایت اشک حسرت باید ازمن.
یاد آن مولای نورانی بخیــر
یاد خــورشید جمارانی بخیـر
کاشکی روح خـــدا معنای نور
داشت این ایّام بین مـا حضور
مهر عالمتاب آزادی کــجاست؟
رهــروان عشق راهادی کجاست؟
***
ای خمینی آفــــتاب بام دل
ای تو در آیین ما همنام دل
مهربانی های نابت را ســلام
تا قیامت انقلابت را ســـلام
ازتویادویادگاران زنده است
تا ابدنام جماران زنده است
مست از پیمانه ی عشق توایم
تا مقیم خانه ی عشق توایم
خنده ی گل نذر لبخند شماست
هر چه عاشق آرزومند شماست
مردی و مردانگــی را آیتـی
لشکر حق را تو نقش رایتــی
یوسف مصر ملاحت جز تو نیسـت
مهرجانبخش هدایت جرتو نیست
نورباران تا به روزمحشراست
مضجع پاکت که جنّت منظـراست
یاس ازعطرتو گربا خودنداشت
درحریم عشق کی پا می گذاشت
مانه اهل کوفه ایم ای مقتدا
گر علی تنها بماند وای مــا
باتوبرآن عهد و پیمان نخست
ما وفاداریم با عــزم درست
از توو از آرمانهایت جداست
باعلی هرکو نپوید راه راست
راه توراهی است روشن کورباد
دیده ای کوبسته براین نورباد
کاروان عشق را رهبر علی است
از شما امروز یادآورعلی است
با تو هرکس داشت قلب منجلـی
می کند امروزاطاعت از علــی
از علی آموختیم اخلاص نـــاب
در مسیـر نــوربــار انقـلاب
دائم از رهبر حمایت می کنیم
پاســداری از ولایت می کنیم.
بیـــا خــــانـــه ی دل مصفّـــــــا کنیم
از این دُرج ، قفـــل گـــــران وا کنیم
گهـــرهای روشن تـــر از آفتــــــاب
در این گوشــه ی دنــــج پیـــدا کنیم
هوس را برانیم همپــــــای عقــــل
در این تنگ جـــا ، عشق را جــا کنیم
به ســـوگ جـــوانی که از دست رفت
به فتـــوای احســـاس غــوغا کنیم
اگر سینه شیداست ، آتش فشــــان
وگـــر دیده بیناست ، دریــــا کنیــم
چـــو پـــروانه پــروا نه از ســوختن
که بـــر آتش عشـق ، پـــر وا کنیم
تنـــــک مـــایگـــانیم در عـــاشقـــی
مگــــر آه بـــا نــــالـــه سودا کنیم
چو مجنون که غربت نصیب دل است
جهان را پـــر از نــــــام لیلا کنیم
درخشانتر از مهـــر و ماهیم اگــر
ز جـــان تکیـــه بر مهر مولا کنیم.
هزار مرتبه گفتیم یـــــا حسین شهیـــــد
و یک دقیقه نبودیم بــــا حسین شهیـــد
امان ز غفلت مــا شمــرهـــای بــــالقوّه
که داده ایم به سرنیزه هاحسین شهید
برای گوش دل مــا چقـدر سنگین است
ندای حق طلب کــربـــلا حسین شهیـد
فدای زائــر بی بـرگ بـــوریـــــا پـوشی
که گفت بـــا نفس بی ریا حسین شهید
بحقّ حضرت عبّاس ومشک وتیغ وعلم
بحقّ زمــزمــه ی یـااخـا حسین شهیـد
بحقّ زینب و آن اوج استقــامت و صبـر
بحقّ حـرمت خــون خـدا حسین شهید
دهاد بر همه ی ما شفـا خدای حسین
دهاد بر همه ی ما صفـا حسین شهید
بـرات معرفت کــربــلا و عـــــاشــــورا
دهاد بر من و ما و شما حسین شهید
مکن غلوّ و به تحریفها مــــزن دامـــن
که شکوه داردازین ماجراحسین شهید
به دوزخیم چو نفرینیان وادی طـــــف
برای ما نکند گر دعـــا حسین شهیــد
چه قرنها که گذشت از قیام عـاشورا
هنوز فاصله داریم تـــا حسین شهیـد.
____________
* تعبیری حکیمانه از آیت الله العظمی بهجت (رض) که فرمود«ما همه شمر بالقوّه ایم».
گر به عالم نهضت خونین عاشورا نبود
در دیاری پرچم آزادگی بـرپـا نبود
آب می نوشید اگر عبّاس از شطّ فرات
تا ابد شرمنده ی لعل لبش دریـا نبود
هیچ داغی غیر داغ اصغر شیرین زبان
بر امام عاشقان دلسوز و جـانفـرسانبود
کربلا در کربلا می ماند چون نخلی غریب
گر به شام و کوفه نطق زینب کبری نبود
نهضت سرخ حسینی این تداوم را نداشت
خطبه ی سجّاد اگر همراه با افشـا نبود
«ما رایت الّا جمیلا» گفت زینب با عـدو
عشق را زیباتر از این منطق گویا نبود
دفتر پیروزی حق خطّ باطل می گرفت
گر به خون پاک هفتادودوتن امضانبود
افتخار این بس که نقش پرچم عدل و شرف
شیعیان را جز پیام ظهر عـاشـورا نبود
با نوای جانفروز «یا لثارات الحسین»
در گذرگاه حوادث کربلا تنها نبود
پای در گل تا ابد می ماند رهوارحیات
گر عنـایـات حسینی دستگیر مــا نبود.
ای سیّـــد عشـق ای امامم دریاب
افتاده به دام ننگ و نامم دریاب
شاهی توو هست بر غـــلامان نظـرت
من نیز یکی پیــر غــلامم دریـاب.
بنهاده سر از شوق به درگاه محرّم
از حنجر گلگون شهیدان خدایی است
پیغام تو را:گم نکنی راه محـرّم
بر گنبدافلاک ملک برد و برافراشت
پرچم ز کف قائد خونخواه محــرّم
بافوج ملک همدل وهمراه و همآواز
شد خیل عزادار دل آگاه محــرّم
این قافله درقافله آتشکده دلهاست
افروخته از غصّه ی جانکاه محرّم
در خشک وتر عالم و آدم زند آتش
گر شعله کشد از سر نی آه محرّم
جز غنچه ی لبهای علی اصغرگلپوش
بر خنده نشد باز لبی گاه محرّم
ما خیل گدایان سر کوی حسینیم
باشد نظر لطف کند شـــاه محرّم.
کشتی اسلام را غیر از علی لنگر کجاست؟
امّت آزاده را جز مـــرتضی رهبر کجاست؟
پهنـه ی ایمان و ملک عزّت و اخــلاص را
جز امیرالمومنین حیدر یکی سرور کجاست؟
گو بمیر آن را که بدخواه علی وآل اوست
خالی از عشق علی دل درکجاسردر کجاسـت؟
آسمان روشن توحید را در هـــر زمــان
نورافشانتر ز گفتار علی اختر کجاست ؟
دین اسلام و مرام شیعـــه را در قرنها
جز علی مرد خدایار و خدامحور کجاسـت ؟
تا گذارم سر به پای خــادمان کوی او
میثم و مقداد کو ؟ عمّار کو؟قنبرکجاست؟
در فصل بهار «مرگ بر امریکا»
ایران شده یار «مرگ بر امریکا»
یک پایه ی انقلاب مـا می لنگد
با حذف شعار «مرگ بر امریکا»
دگر نه صحبت عشقی نه از وفا سخنی
نه این تصوّر باطل که باز مال منی
پی وداع مرا بوسه ای ببخش و بـرو
که تشنه راست کفایت زآب خوش دهنی
چگونه چون همه باورکنم که عهدمرا
دوباره چون سرزلفت بهم نمی شکنی؟
بروکه رامش روح ازتونیزحاصل نیست
که روزوشب هوس آموز جلوه های تنی
سیه دلان خمارت خمــــوش می گویند
دل تو جای دگر رفته گرچه پیش منی
حدیث کهنه ی یک روح دردو قالب را
مگو دگر که توتنها به فکرخویشتنی
به کنج خلوت خودهمچومن بسوزوبساز
قرار ماست که دیگر زعشق دم نزنی .
شب ، خانه ، اتاق ، بستری تنها ، سرد
تب ، واهمه ، سرفه های جانفرسا درد
می میرد و می رود ، نمی ماند هیـــچ
جز خاطره ای محـــو به فرداها ، مـرد
***
شب ، لانه ، پرنده ، بال و پرها زخمـی
جا پنجه ی گربه بر گلو ، پــا زخمـی
می میرد و در خیــــال او مـی مــاند
پـــرواز بـــه اوج آرزوهـــا زخمـی .
غزل با نامت آغازی دگر داشت
شکوهی دیگر و رازی دگر داشت
سیه مستان چشم فتنه کــوشـت
نگاه دل بر اندازی دگر داشت
لبت با بوسه ای احیاگــر دل
مسیحا گونه اعجازی دگر داشت
نمک پرورده ی خـــوان لب تو
نشان ازدست ودلبازی دگرداشت
خیــال سرکش آتش پـــر مــن
در آغــوش توپروازی دگرداشت
نهال قامتت در بوســه باران
نثــار دل گل نازی دگر داشت
هوس با نغمه های دلکش عشــق
به احساس من ابرازی دگرداشت
بزن درپرده چنگ امشب که درگوش
سروش عشــق آوازی دگر داشـت
شهید تیر مــژگان تو شــاهد
که این هنگامه جانبازی دگرداشت.
شراب عشق به جان و دلش صفا ندهد
گره گشا چو نسیم صبـا تواند بود
خلاف قاعده یک دست اگر صدا ندهـد
دلیکه روشن ازانوارروحبخش دعاست
به ادّعای کسی جـا به مدّعا ندهـد
شکوه عشق بنازم که در قلمرو دل
به جز بلا به کسی حکم ارتقاندهد
ازآن به قبلۀ بیگانه است روی دلم
که جز ملال مرا قرب آشنـــاندهد
دخیل بسته ام این روزهازناچاری
به آن ضریح که دردم دهد دواندهد
بزعم من همه یاران یکدلم هستند
امام زاده که کورم کند شفاندهد
سزای قفل دلم بسته بودن ابدیست
اگر کلید اجابت مرا خـدا ندهـد.
گر ببندی در به رویم تا در دیگر زنم
حاش لله گر ز استـــدعــا در دیگر زنم
من که سرمست می وصل توام قسمت مبـاد
کز برای جرعه ای صهبــا در دیگر زنم
درپناهم گیروبنشان چون طفیلم درحریم
در حرم مپسند ای مولا در دیگر زنـــم
جنّت الماوای عشقت را گرامروزم مقیـم
دوزخم ماوا اگر فــردا در دیگر زنـم
ای مرا گنج قناعت داده شرمم باد اگر
با عبور از روح استغنا در دیگر زنـم
حسبی الله گو به الفاظ دعایم دور بـاد
گر به حسب نفس در معنا در دیگر زنم
مرغ دست آموزاین بامم به آب ودانه ای
دل نمی بندم که بی پروا در دیگر زنم
گرزیانم سودوگرسودم زیان درعشق توست
می پذیرم کی در این سودادردیگر زنـم
رنگ بی رنگی خلاف صبغةاللهی نبــــود
خوی طاووسی ندارم تا در دیگر زنـــم
مرغ آهم بر ستیغ قاف قرآن لانه کـرد
دوربادازمن که چون عنقا دردیگر زنم
عفو فرما گر زغفلت بر زبان آمد مرا
یا درم بگشای بر رخ یا در دیگر زنم.
جامی دو سه اول سر سجّاده بنوشیــم
محراب پر از رایحه ی شرب طهوراست
بشتاب کزین باده که پاداده بنوشیم
دردی که در آن راه علاج همه درداست
ساقی به قدح ریختــه آماده بنوشیم
با خیل گدایان درش نــاب دل افروز
همراه حریفان پــریـــزاده بنوشیم
با ساده رخی چند روان سوی خـرابات
آبادی دل را قدحی ســاده بنوشیــم
گرلقمه ات ازخوان قضاپاک وحلال است
فرض است کزین روزی بنهاده بنوشیـم
با روزه ی بگشوده مباحست که امروز
خون دل رز با رخ بگشــاده بنوشیـم
تادر رگ جان شعله زند وسوسه انگیز
آن باده که از جوش نیفتاده بنوشیم
در عید رهایی که حساب همه صاف است
آن می که دهد ساقی آزاده بنوشیــم.
در خلــــوت ِخویـــش با خدا یادم باش
تـا چــون دل تـــو دلـم شـود نورانی
در لیلـــه ی قـــدر با دعا یادم باش.
عشق تا پنجره وا کرد به روی دل من
عطر صد خاطره گل کرد به بوی دل من
به نمازی شرف آموز سحـر قامت بسـت
تا شدازچشمه ی خورشید وضوی دل مـن
پا به پای همــه رندان خمـارآلوده
عشق ِسرمست شد آواره ی کـوی دل مـن
چشمه در چشمه سفرکردوبه دریاپیوست
ماهی شیشه ای آینــه پـوی دل مــن
سجده بر برگ گلی کردو پیمبر خو شد
خضـر فرخنده پـی وسوسه شوی دل مـن
پرده درپرده غزلجوش وغزل پیونداست
نازنین فاخته ی نادره گوی دل مــن
به جزازشمع که روشنگربزم ازلی است
کس ندارد خبر از راز مگـوی دل مـن
نـور پاداش صمیمیت پوپکهایی اســت
که پر و بال گشودند به سوی دل مـن.
تا ز شراب نور شد مست دل شکسته ام
در به ورود اهرمن بست دل شکسته ام
حسن شکوفه می کند پای هزارشاخه گل
تاکه به عشق می دهددست دل شکسته ام
دردکهن به جام من ریخت و از ظلام تن
شکر خدا به تازگی رست دل شکسته ام
آفت اگر به او رسد مرگ به آرزو رسد
هرکه به عشق طعنه زدخست دل شکسته ام
رهگذرا!نگاه کن اینکه قدم نهی برآن
برگ خزان رسیده نی هست دل شکسته ام.
پســـــر بــــاده فــــروشـــم! بــــه بهشتـــــم چـــــو بــــرنــــد
بـــــود از شـــــاخــــه ی طــــوبــــی هــــوس انگــــــــــورم!
باد پرپر کرد گلهای بهار آییـــن ما
تلخ تر از زهر در کام است آب زنـدگـی
گر نباشد در بـــر ما دلبر شیریــن ما
درد هجران را دوایی جز وصال یار نیسـت
چند می آیی طبیبا بر ســر بالیـــن ما
گر زمین از سبزه و گل غیـــرت جنت شـود
خوش نباشد بی حضـــور لاله و نسریــن ما
عندلیب آســا ز هجر روی گلها روز و شـب
در فضای سینه می نالد دل غمگیـــــن ما
بر نمی گردد ز راه رفته یار دلنـــواز
ای مصاحب چند می کوشی پی تسکیــــن مـا
از شرار آتش باطل اگــر پروانه سوخــت
هست روشن شمع یادش در دل حق بیـــن ما
«خوش عمل» نقش است بر دلهای عاشق تاابد
داغ گلهای طــراوت بخش عطــرآگیــن مـا.
*اشاره:
دریکی از روزهای تیرماه 1362 غزل زیر را در محضر استاد شهریار قرائت کردم.این شعر جوابیه ای بود به شعر استاد با این مطلع:
پیرم و فرزانه ام گویم به فرزندان سلام
وز هنر خواهم رساندن بر هنرمندان سلام...
تا نسیم صبح می گوید به گلزاران درود
باتو ای فرزانه پیرشعر از یاران درود
می شکوفد غنچه ی لبخند بر لبهای عشـق
تا تو گویی چون مسیحاباهواداران درود
خواب و آسایش حرام خویش کردی در هنـر
با تو بیدار زمان ازخیل بیداران درود
می فرستد از سر اخلاص در محراب شعـــر
باتودردی بخش عرفان پیرمیخواران درود
باتو تنها ما نمی گوییم استادا! سلام
می فرستدبلبل وگل شبنم و باران درود
تاکه درچرخش زمین باشدبه گردش آسمان
باتوبی پایان سلام وبرتو بسیاران درود
«خوش عمل»رااین سعادت یارشدکزقول جمع
گوید ای آرام دلهای دل افگاران درود.
چندی است بخت خوش شده یارم
احساس می کنم که بهـارم
تا می وزد نسیـــم فرحبـخش
بر روی پـــا قرار ندارم
بی اعتنا به عقل بـداندیش
سرگرم عیش و بوس و کنــارم
مستی و میگســاری و رنـدی
روز و شبان شده همـه کـارم
لولی وشی جمــــال پسنــدم
دردی کشی تمــــام عیـارم
چنگ است و تار و نی به یمینم
بنگ است و یار و می به یسارم
چون قمریان به سیر و سیاحـت
چون بلبلان به گشت و گـذارم
در باغ شاخه های درختــان
گلهای خود کنند نثـارم
در موطن وداد مکیــنـم
بر توسن مـــراد سـوارم
میخانه خانه ی من رند اســـت
دل کی کنم ز شهر و دیــارم
برده ست می ز سینه ملالـم
شسته ست می ز چهره غبارم
لعـــل مــــذاب قوّت روحـم
جام شــــراب رفـع خمـارم
از اهتمام سعه ی صدر اســت
یکسان به دیده گلبن و خارم
چون مردم زبـــون زمــانه
در دست عقـــل نیست مهـارم
از بسکــه دوستـــان دغلکار
کردند دلغمین و فگــارم
دیگر برون ز شهر خیـالات
یک لحظه پای خود نگـــذارم
دیـــدار آدمی شده ننگــم
گفتار مردمی شده عــارم
از طالــع مبارک و مسعـــود
ممنونــــم و سپــاسگــزارم
رویـــای شاعــرانه درآورد
در زندگی اگــرچه دمــارم
ای «خوش عمل» به رغم دورنگان
یکرنگی است شعــر و شعارم.
کجاشدی که خزان شد بهار بر یاران
تو ای نسیم فرحبخش صبح در بـاران
کجاشدی که ز فیــــض دم مسیحائیت
شفای خویش طلب مــی کنند بیماران
شکست قامت سرو تو وای اگر زین پس
نظر کنیم به ســـرو کنار جوباران
گل جمال تو پژمرده است ونیست عجب
که میلشان نبود بلبلان به گلزاران
ازآن زمان که تورا خفت نرگس مخمور
چکید شبنم حسرت ز چشــم بیـداران
به حصه کردن داغ تو درمیانه خویش
چو برگ لاله نشستند گرد هم یـاران
تکلمی که ندارند صبـــر مشتاقـان
تبسمی که نیــارند تاب افگــاران
کجا شوند تهـــی از سرشک افشانـی
به سوکت ای همه خوبی زدردسرشاران
فرشتگان که مقیمنددرجنان شب وروز
کنند تربت نورانی تـــو گلبـاران
زلال بــاده ی روحانی تو می جویند
اگر شدند خمــاران به کوی خمّاران
هلا! به حرمت خون کبوتران شهیـــد
هلا! به پاس وفــاداری عـزاداران
اگر چه قدرتومحبوب را ندانستیــم
به روز حشر شفاعت کن ازگنهکاران.
زمان اعتکاف آمـــد بیـــــاییــد
که با هم رهــــرو میخانه باشیـم
گذار ما نمی افتــــد به مسجــــد
که از زهد ریــــا بیگانه باشیــم
به جای سبحـــه ی صددانه خوشتـــر
که بر کف ساغـــر و پیمانه باشیـم
ندای ارجـــعــی ســـر داد ساقــی
بیا لبیـــک گــو مستــانه باشیـم
به رغـــم رای عقـــل تــوبه فرما
گنـــاه آلوده ی دیــوانه باشیــم
به گـــرد شمـــع روشن در خرابات
طـــواف عشـــق را پروانه باشیـم
چوما دردانـــگان بـــزم اوئیــم
ازین رو طالــب دردانــه باشیم
به گـــاه اعتکـــاف و پرده پوشی
مبــارک بـــاد بر ما بـاده نوشی.
نفس جاری و جانپرور عشق است علی
روح پروازبه بال وپرعشق است علی
معنی آیه ی جاوید سفرنامه ی نور
غزل منتخـب دفتــر عشق است علی
نورسیال حقیقت زکران تا به کران
شورگلبانگ حق ازحنجرعشق است علی
روشنان فلکی رابه سراپرده ی غیب
دردبخش از قدح کوثر عشق است علی
نکند پند کسی گوش دل عاشــق مـن
خطبه خوان تابسرمنبرعشق است علی
عشق تاج سر مردان الهی است اگـر
به خداوند که تاج سرعشق است علی
«خوش عمل»راه بسرمنزل عزت نبـرم
تا نگوید دل من رهبرعشق است علی.
بعد از هزار و سیصد و اندی سال لرزان ز هول و واهمه می ترسند
خنزیر زادگان معاویــــــــــه شیــــــــخ بلامنـــــــــازع هـــــــــــاویه
از نازدانه های علـــی در خوف وزبچه های فاطمــــــــه می ترسند
مزدورهــــــای مکتب ارهـــــــابی مفلوکهای مذهــــــــب ارعــــــابی
روباههای مشــــرب وهابی از شیر سرخ علقمـــــــــــــه می ترسند
این لاشخور جماعت بی تدبیــــــر از سفره ی گشاده ی صهیون سیر
محروم از مغـــــــازله با شمشیر از ارتش مقاومــــــه می ترسنــد
کفتارهای سگ نفس نبّاش مردارخوارهـــــــــای بنـــــــی عیّــــــاش
دین داده در ازای تغــــــــاری آش از درد ســــــوءهاضمه می ترسند
قائــــــــم اگر قیــــام کند فــــردا اینان به مرگ فجئه ی جــــــا درجــا
آغوش وا کنند چـــرا؟ زیرا از نام یــــــــــوم مرحمــــــه می ترسند .